عاشقانه هایم را از پوست شفاف تو می گیرم
|
|
درباره وبلاگ
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.
دکتر علی شریعتی
بعضي از دوستان گرام مجبور كردن تا بگم گه من يه پسر هستم با نام مستعار ترنم
البته خودمو پشت اين نام مخفي نكردم فقط نگفته بودم كه پسرم
ولي پسر هستم دوستان
|
|
آخرین مطالب
|
|
|
|
آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود!
آنقدر سعی کردی برجستگی های بدنت را نشانم بدهی که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی !
بیا و تمامش کن ، خودت را به یاد بیاور چادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب
اگر ممانعت نکنی فرشته های مهربان با دستهای لطیفشان این لباس های کثیف دنیا را از تن روحت در می آورند ...
آنجاست که لطافت عشق را لمس می کنی آنجاست که می فهمی خدا مهربان تر از آن است که قصد اذیت کردن مارا داشته باشد !
لذت لمس لطافت ایمان را از دلت دریغ نکن ...
چادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب
میدونم دلت خیلی از من پُره .. میدونم چه زجری داری میکشی
همه زنـدگیتو به هم ریختم و .. عزیزم تو حق داری دلخور بشی
منو با تموم بدیهام ببخش .. که هر لحظه از عاشقی دم زدم
تو خواستی بمونی، بسوزی به پام .. منِ لعنتی زیر حرفم زدم
ادامه مطلب ...
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
ادامه مطلب ...
این سکوت و این هوا و این اتاق .. شب به شب به خاطرم میاردت
توی این خونه هنوزم یه نفر .. نمیخواد باور کنه نداردت
نمیخواد باور کنه تو این اتاق .. دیگه ما با هم نفس نمیکشیم
زیر لب یه عمر میگه با خودش .. ما که از همدیگه دست نمیکشیم
به هوای روز برگشتن تو .. سر هر راهی نشونه میکشه
با تمام جاده های رو زمین .. رد پاتو سمت خونه میکشه
من دارم هر روزمو بدون تو .. با تب یه خاطره سر میکنم
با خودم به جای تو حرف میزنم .. خودمو جای تو باور میکنم
توی این خونه به غیر از تو کسی .. دلشو با من یکی نمیکنه
من یه دیوونم که جز خیال تو .. کسی با من زندگی نمیکنه
تو سکوت بی هوای این اتاق .. شب به شب به خاطرم میارمت
خودمم باور نمیکنم ولی .. دیگه باورم شده ندارمت
روزبه بمانی
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
مهدی فرجی
دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:عاشقانه, عشق,تنهایی, دوست داشتن,انتظار,غم,شعر,ترانه,دلتنگی,خیانت, :: 10:17 :: نويسنده : ترنم
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهی عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
ادامه مطلب ...
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:عاشقانه, عشق,تنهایی, دوست داشتن,انتظار,غم,شعر,ترانه,دلتنگی,, :: 15:37 :: نويسنده : ترنم
خدا ما رو برای هم نمیخواست .. فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست .. خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم .. میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم .. داره رو دست ما میمیره این عشق
دکتر افشین یداللهی
جمعه 13 مرداد 1391برچسب:عاشقانه, عشق,تنهایی, دوست داشتن,انتظار,غم,شعر,ترانه,دلتنگی,, :: 12:0 :: نويسنده : ترنم
چی تو چشاته که تو رو انقد عزیز میکنه؟
این فاصله داره منو بی تو مریض میکنه
اینکه نگات نمیکنم یعنی گرفتار توام
رفتن همه ولی نترس! من که طرفدار توام!
هرچی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نذاشت
بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت
منو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتیم
هیچ وقت نخواستم ببینیم تو لحظهی ناراحتیم
میخواستم نبخشمت یکی ازت تعریف کرد
دیدن تنهایی تو منو بلاتکلیف کرد
بیا و معذرت بخواه از جشنی که خراب شد
از اونکه واسه انتقامم از تو انتخاب شد
مونا برزویی
چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:عاشقانه, عشق,تنهایی, دوست داشتن,انتظار,غم,شعر,ترانه,دلتنگی,, :: 9:58 :: نويسنده : ترنم
گرچه چشمان تو جز در پي زيبايي نيست
دل بکن! آينه اين قدر تماشايي نيست
حاصل خيره در آيينه شدنها آيا
دو برابر شدن غصه تنهايي نيست؟!
بيسبب تا لب دريا مکشان قايق را
قايقت را بشکن! روح تو دريايي نيست
آه در آينه تنها کدرت خواهد کرد
آه! ديگر دمت اي دوست مسيحايي نيست
آنکه يک عمر به شوق تو در اين کوچه نشست
حال وقتي به لب پنجره ميآيي نيست
خواستم با غم عشقش بنويسم شعري
گفت: هر خواستني عين توانايي نيست
فاضل نظري
سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:عاشقانه, عشق,تنهایی, دوست داشتن,انتظار,غم,شعر,ترانه,دلتنگی,خیانت, :: 11:24 :: نويسنده : ترنم
روزی خیانت به عشق گفت:دیدی؟من بر تو پیروز شده ام.
عشق پاسخی نداد.
خیانت بار دیگر حرفش را تکرار کرد.
ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید.
خیانت با عصبانیت گفت:چرا جوابی نمی دهی؟
سپس با لحنی تمسخر آمیز گفت:انقدر بار شکست برایت
سنگین بوده است که حتی توان پاسخ هم نداری؟
عشق به آرامی پاسخ داد:تو پیروز نشده ای.
خیانت گفت:مگر به جز آن است که هر که تو آن را عاشق کرده ای
من به خیانت وا داشته ام؟
عشق گفت:آنان که عاشق خطابشانمی کنی بویی از من نبرده اند.
چرا که عاشقان هرگز مغلوب عشق نمی شوند
سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:عاشقانه, عشق,تنهایی, دوست داشتن,انتظار,غم,شعر,ترانه,دلتنگی,, :: 9:56 :: نويسنده : ترنم
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــدم
اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــد
تــــموم وســـعت دلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــدم
از تــــو گــــله نمیکنــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــم
از دســـت قــــلبم شاکیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــ ــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلـــــــــــــــــــــــ ـرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــ
هنوزم دستای گرمت جای امنی واسه گریهست
تو قشنگی مثل بارون، من دلم پر از گلایهست
هنوزم تو این هیاهو توی این بغض شبونه
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
پشت پنجره هنوزم چشم به راهت میشینم
ای که بیتو خودمو تک و تنها میبینم
ما دو تا پنجره بودیم گفتی که باید بمیریم
دیوارا همه خراب شد ولی ما هنوز اسیریم
ما هنوزم مثل مرداب مست آینه کویریم
ما همونیم که میخواستیم خورشیدو با دست بگیریم
گریه هام حروم شدن کاری بکن
چشم من بیا منو یاری بکن
وقتی که به تو رسیدم هنوزم آهو نفس داشت
هنوزم چلچله انگار تو چشاش غم قفس داشت
غزلک گریه نمیکرد تو شبای بی چراغی
من و تو هم قصه بودیم از ستاره به اقاقی
حالا اما دیگه وقت رفتنه
جاده اسم منو فریاد میزنه
حالا من موندم و یاد کوچه های خالی و خیس
یاد خونه ای که دیگه خیلی وقته مال ما نیست
اگه خاموشم و خسته اگه از تو دورِ دورم
تکیه کن به من غریبه من یه کوه پُر غرورم
ترانه سرا: بابک صحرایی
عشق
آتش هم هست
اما آتشی سرد
با وجود این باید در این آتش
سوخت،زیرا این آتش تطهیر کننده
این آتش فقط برای تطهیر کردن می سوزاند
و نا خالصی ست که می سوزد و طلای خالص باقی
می ماند.عشق شکل رنج آفرین است ،عشق خرابت می کند تا
دوباره آبادت کند دانه باید شکسته شود;وگرنه درخت چگونه می تواند
متولد شود رود باید به انتها برسد ;وگرنه چگونه میتواند به دریا
شود؟بنابراین راحت باش ودر عشق بمیر;وگرنه،چگونه
میتوانی خویشتن خویش را بیابی؟غرور در سیمای
سنگ ها خود را نشان می دهد عشق اما
تسلیم است وخود را درسیمای
گل ها پدیدار
می شود
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمین تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من یه آسمون جدایی
اهل هرجا که باشی قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی
پاکی آبی یا ابر نه خدایا شبنمی
قد آغوش منی نه زیادی نه کمی
منو با خودت ببر ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو باتو همسفر شدن
منو با خودت ببر من به رفتن قانعم
خواستنی هرچی که هست تو بخوای من قانعم
ای بوی تو گرفته تن پوش کهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن
هم قدم جاده ها تن به سفر سپردن
چی می شد شعر سفر بیت آخری نداشت
عمر کوچ من و تو دم واپسین نداشت
آخر شعر سفر آخر عمر منه
لحظه ی مردن من لحظه ی رسیدنه
گوگوش
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
|
|